ترنم

هر چقدر بگویی: مردها فلان، زن ها فلان، تنهایی خـوب است، دنیا زشت است ... آخرش روزی قلبت برای کسی تند تر می زند...

ترنم

هر چقدر بگویی: مردها فلان، زن ها فلان، تنهایی خـوب است، دنیا زشت است ... آخرش روزی قلبت برای کسی تند تر می زند...

ضمیر ناخودآگاه


نقاشی فعالیتی است شخصی که آن را می‌توان از دیدگاههای متفاوت بررسی کرد «شیلر» معتقد است که انسان‌ها ذاتاً‌ فعالند و بازی یکی از شیوه‌های تخلیه انرژی اضافی است. لذا نقاشی می‌تواند به منزله نوعی بازی برای کودکان مطرح باشد . از دیدگاه نظریه روانکاوی، نقاشی به منزله فعالیتی بالینی ـ فرافکنی است یعنی از طریق نقاشی فرد می‌تواند آنچه را که در ضمیر ناخودآگاه دارد و احتمالا باعث ناراحتی و اضطرابش می‌شود بیان کند.


زلف پریشان




چون زلف تو روزم شده یلدای پریشان 
خوابم شده آشفته ز رویای پریشان
آرام و قرار از کف من بردی و اینک 
جان و دل من گشته چو دریای پریشان
آواره ترین رانده کوی تو منم چون
ساکن شده ام در دل صحرای پریشان
تا رنگ رخم وا نکند سر ضمیرم 
پنهان شده ام در دل شبهای پریشان
در مکتب عشق تو شدم طفل گریز پای
مردودم از انشا و از املای پریشان
روزی به سرم تاج سعادت زده بودی 
حالا شده ام مفلس رسوای پریشان
آشفته ترین عاشق درگاه تو گشتم 
از بس که زدم طعنه به موهای پریشان
من تشنه وصلم برسان آب حیاتت
شهد رطب از چشمه لبهای پریشان
یا رب ! سببی ساز که آرام بگیرم 
ورنه نکنم ترک غزل های پریشان

شعر : تورج فلاح مهنه

درد واره ها



دردهای من 
جامه نیستند
تا ز تن در آورم 
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم 

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند 

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند 

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است 

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است 
دست سرنوشت
خون درد را 
با گلم سرشته است 
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟ 

 

                                                   قیصر امین پور

مهم نیست ....

مهم نیست که در کدام قطعه  این کره خاکی وجود نازنین ات قدم به عالم هستی گذاشته باشد.

مهم نیست که شناسنامه ات چند سالگی را فریاد کند.
مهم نیست که دوران کودکی و نوجوانی ات با کدام تلخی ها و شیرینی ها سپری شده باشد.
مهم نیست که کدام مدرک تحصیلی زینت افزای طاقچه ی اتاقت باشد.
مهم نیست که کدام لقب افتخار آمیز را بالای برگه های این دانشگاه و آن دانشکده و فلان مسابقه و بهمان جشنواره برایت نوشته باشند.
مهم نیست چند بار پله های تقدیر و تشکر و خم شدن و راست شدن را بالا و پایین رفته باشی .
مهم نیست که در حساب بانکی ات اعداد چند رقمی نوشته می شود .
مهم نیست که مهر چندین و چند کشور و سیاره روی پاسپورت ات جا خوش کرده باشد .
مهم نیست ......
مهم اینست که برگ پژمرده درختی که از بی توجهی من و بی کفایتی آن دیگران از تشنگی له له می زند جانت را پژمرده کند .
مهم اینست که شمار درختان بر خاک افتاده در صدر یادداشت هایت نوشته شود.
مهم اینست که خراب شدن لانه پرنده ای آتش به جانت زند.
مهم اینست که برخورد شاپرکی با شیشه اتومبیل ات دلت را ریش ریش کند .
مهم اینست که تیری که از تفنگ شکارچی به قصد سینه آهویی کبکی پلنگی و یا گرازی شلیک می شود قلب تو را صد پاره کند .
مهم اینست که پای برهنه ی کودکی فقیر و دست نیاز پیرمردی لرزان وجدانت را به درد آورد.
مهم اینست که احساست به تلنگری بشکند و چشمانت را به پهنای صورتت خیس کند .
مهم اینست که .......